آریناآرینا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

فندق کوچولوی ما آرینا(هدیه آسمونی)

عکسهایی از روزهای خوب من

آرینا در سرزمین عجایب روزی شیرین و پر هیجان برای آرینا در کنار مامان و بابا فرشید شادمانی آرینا بعد دریافت جایزه آرینا در پارک چیتگر آرینا و دختر عمو مهسای مهربون یک روز خوب و شاد در کنار خانواده ی عمو ایرج و عمه مانا آرینا در مرکز تفریحی بوستان ...
29 ارديبهشت 1392

روزهایی که گذشت

سلام گل مامان روزهایی که گذشت روزهای پر هیاهو و شیرینی بود . خدا رو شکر دایی زهیر هم تشکیل زندگی دادو به خونه خودش رفت . پنج شنبه هفته گذشته عروسی دایی برگزار شد و همه چیز خوبو خوش تموم شد . من و شما از سه روز مونده به عروسی خونه عزیز فرح رفتیم و بابا هم یک شب قبل عروسی خونه عزیز اومد و موند. توی اون چند روز سرمون حسابی شلوغ بود و همش درگیر کار و خرید و ارایشگاه بودیم. روز عروسی هم خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفت و شما پیش بابا فرشید موندی و من ارایشگاه رفتم و ساعت 2 کارم تموم شد و بابا دنبالم اومد و یه نهار کوچولو خونه عزیز فرح خوردیم و بعد من شما رو آماده کردم و لباس عروست رو پوشوندم و به همراه داداشی(دایی شهاب)به آتلیه رفتیم. وقتی اونج...
29 ارديبهشت 1392

این روزهای ما(عروسی دایی)

سلام امید دلم این روزها سرگرم درست کردن بساط عروسی دایی زهیر هستیم. انشاله پنج شنبه این هفته یعنی 92/2/19 عروسی داییه و ما هم حسابی مشغول خرید و ... . شما هم توی این میون بی نصیب نموندی و مدام در حال گشت و گذار و خریدی. برات یه پیراهن عروس خوشگل با تور و کلی لباسای خوشگل دیگه خریدم . وقتی تنت می کنی مثل فرشته ها می شی . خودت هم انگار میدونی که خیلی خوشگل شدی مثل خانومها راه میری و به قد و بالات نگاه می کنی . این روزها همش در مورد عروس شدن و عروسی حرف می زنی. یه موقعهایی هم می گی: من می خوام با دایی عروسی کنم. عروسیه منه! بعد می گی: نه من می خوام با بابایی عروسی بشم . خلاصه اوضاعی داریم که نگو . انشاله همه چی به خیر و خوشی ب...
16 ارديبهشت 1392
1